می‌خواستم بمانم ، رفتم
می‌خواستم بروم ، ماندم
نه رفتن مهم بود و نه ماندن
مهم من بودم
که نبودم …

♥♥♥

خدایا!

به بزرگی آنچه داده ای آگاهم کن تا کوچکی آنچه ندارم نا آرامم نکند.

خدایا خیلی دلم گرفته اعصابم خورده فکرای بد گذشته ولم نمیکنه حرفای آدم های بد آدمهایی خودخواه

خدایا من شکایت آدهای بد رو فقط به تو میکنم دوست دارم تو جوابشون رو بدی خدایا خواهش میکنم تو رو به بزرگیت قسمت میدم منو از این آدمها دور کن کاری کن که فکر کنم نیستن

خدابا خواهش میکنم کمکم کن خدایا جوابشون رو خودت بده خودت

خدایا خواهش میکنم کمکم کن خدایا کاری کن قلبم آروم بشه و به آرامش برسم

خدایا تو تنها کسی هستی که از دلم با خبری پس خواهش میکنم التماس میکنم تو رو به بندگان صالحت قسم میدم کمکم کن ای خدای مهربون

خدایا با من آن کن که لایق توست نه آنچه من لایق آنم

دخترک خنده کنان گفت که چیست

راز این حلقه زر

راز این حلقه که انگشت مرا

این چنین تنگ گرفته است به بر

راز این حلقه که در چهره ی او

این همه تابش و  رخشندگی است

مرد حیران شد و گفت :

حلقه ی خوشبختی است ، حلقه زندگی است

همه گفتند:مبارک باشد

دخترک گفت :دریغا که مرا

باز در معنی آن شک باشد

سال ها رفت وشبی

زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر

دید در نقش فروزنده ی او

روزهایی که به امید وفای شوهر

به هدر رفت، هدر

زن پریشان شد و نالید که وای

وای،این حلقه که در چهره او

باز هم تابش و درخشندگی است

حلقه ی بردگی و بندگی است

 در کشور عشق هیچ کس رهبر نیست

 هیچ شاهی به گدا سرور نیست