مسافر غریب
دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقه زر راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر راز این حلقه که در چهره ی او این همه تابش و رخشندگی است مرد حیران شد و گفت : حلقه ی خوشبختی است ، حلقه زندگی است همه گفتند:مبارک باشد دخترک گفت :دریغا که مرا باز در معنی آن شک باشد سال ها رفت وشبی زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر دید در نقش فروزنده ی او روزهایی که به امید وفای شوهر به هدر رفت، هدر زن پریشان شد و نالید که وای وای،این حلقه که در چهره او باز هم تابش و درخشندگی است حلقه ی بردگی و بندگی است موضوع مطلب : در کشور عشق هیچ کس رهبر نیست هیچ شاهی به گدا سرور نیست موضوع مطلب : شنبه 92 اردیبهشت 28 :: 4:14 عصر :: نویسنده : سحر ثابت
خدایا رهایم مکن بی تو سردم جدا از درخت تو یک برگ زردم بدون تو هیچم اگر هم که باشم شرار غم و غصه ام کوه دردم خدایا من از سایه ای در گریزم شب و روز با این شبه در نبردم شبی از نگاه شبه مرده بودم ولی دست گرم دعا زنده کردم
موضوع مطلب : جمعه 92 اردیبهشت 27 :: 4:47 عصر :: نویسنده : سحر ثابت
عاقبت یک روز میگریزم از فسون دیده تردید می طراوم همچو عطری از گل رنگین رویا ها
موضوع مطلب : |
منوی اصلی آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه آمار وبلاگ بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 18082
|